"اجعل الالهة الها واحدا انّهذا لشي عجاب. وانطلق الملاءمنهم ان امشوا واصبروا علي الهتكم انّ هذا لشي يراد. ما سمعنا بهذا في الملة الاخرةان هذا الاّاختلاق" (ص، 38/5 ـ 7)
مجلسي فرمود:وقد روي الصّدوق في العيون باسناده عن علي بن محمد بن الجهم قال:حضرت مجلس المأمون وعنده الرّضا(ع)، فقال له المأمون:يا ابن رسول اللّه، أليس من قولك أنّ الانبياءمعصومون؟قال:بلي. قال:فما معني قول اللّه. «ليغفر لك اللّه ما تقدّم من ذنبك وما تأخّر»؟قال الرّضا(ع):لم يكن أحد عند مشركي مكّة أعظم ذنباً من رسول اللّه(ص)، لأنّهم كانوا يعبدون من دون اللّه ثلا ثمائة وستّين صنماً؛ فلمّا جاءهم(ص)، بالدّعوة الي كلمةالإخلاص، كبر ذلك عليهم وعظم، وقالوا:«أجعل الالهة إلها واحدا إنّ هذا لشيء عجاب.» إلي قوله:«إن هذا إلاّ اختلاق.» فلمّا فتح اللّه تعالي علي نبيّه(ص)، مكّة، قال له:يا محمّد، «إنّا فتحنا لك فتحاًمبينا. ليغفر لك اللّه ما تقدّم من ذنبك وماتأخّر.» (فتح، 48/1، 2) عند مشركي أهل مكّةبدعائك إلي توحيد اللّه فيما تقدّم وما تأخّر؛لأنّ مشركي مكّة أسلم بعضهم، وخرج بعضهم عن مكّة؛ومن بقي منهم لم يقدر علي إنكار التّوحيد عليه اذا دعا النّاس إليه؛فصار ذنبه عند هم في ذلك مغفوراً بظهوره عليهم. فقال المأمون:للّه درك يا أبا الحسن.1
«علي بن محمد بن الجهم گويد حاضر شدم در مجلس مأمون و حال آنكه حضرت رضا(ع) پيش او بود. پس مأمون به آن حضرت عرض كرد:اي پسر رسول خدا آيا از فرموده? تو نيست كه انبيا معصوماند؟فرمود:چرا. گفت: پس چيست معني قول خدا:«ليغفر لك…»؟حضرت فرمود:نبود كسي پيش مشركان [مكه] كه گناهش بزرگتر از رسول خدا(ص) باشد، زيرا كه آنها عبادت غير خدا ميكردند سيصد و شصت بت را. پس چون كه پيغمبر آمد آنها را دعوت به كلمه? اخلاص كرد، بزرگ و گران آمد آن بر آنها، و گفتند:«آيا خدايان را يك خدا قرار داد؟همانا اين چيز عجيبي است!تا قول خدا:«إن هذا إلاّ اختلاق» (نيست اين مگر دروغ) پس چون كه خداي تعالي مفتوح كرد مكه را براي رسول خدا، فرمود به او:«اي محمّد، ما فتح نموديم براي تو فتح آشكارا، تا بيامرزد خداوند گناه قبل و بعد تو را پيش مشركان اهل مكه به دعوت كردن [تو] به سوي توحيد قبل و بعد.»زيرا كه مشركان مكه بعضي اسلام آوردند، و بعضي از مكه خارج شدند؛ و كسي كه از آنها باقي ماند قدرت انكار توحيد بر آن حضرت نداشت، وقتي كه حضرت دعوت ميفرمود مردم را به سوي آن؛پس گرديد گناه او آمرزيده به غلبه? بر آنها. پس مأمون گفت:للّه درك اي أبو الحسن.
نويسنده گويد كه اين توجيه ششمي است كه در حديث شريف از آيه? مباركه شده است. و حاصل آن، آن است كه مراد، گناه آن بزرگوار است در نظر اهل شرك و به زعم فاسد آنها.2
[يا داود انا جعلناك خليفة في الارض فاحكم بين الناس بالحق ولاتتبع الهوي فيضلك عن سبيل الله] (ص، 38/26)
خداوند تبارك و تعالي در ذمّ اتّباع نفس و هواي آن فرمايد: «ولا تتّبع الهوي فيضلّك عن سبيل اللّه». «پيروي هواي نفس مكن كه گمراه كند ترا از راه خدا.» و در آيه? ديگر فرمايد:«ومن أضل ممّن اتّبع هواه بغير هدي من اللّه». (قصص، 28/50) «كيست گمراهتر از كسي كه پيروي هواي خود كند بيراهنمايي از خدا.3
[واذكر عبدنا ايوب اذ نادي ربه انّي مسني الشيطان بنصب وعذاب] (ص، 38/41)
[وخذ بيدك ضغثا فاضرب به ولاتحنث انّا وجدناه صابرا نعم العبد انّه اوّاب] (ص/44)
از براي صبر، تعاريفي است كه ما به ذكر بعضي از آنها اكتفا كنيم. محقّق عارف، خواجه انصاري گويد: «الصبرُ حبس النّفس علي جزعٍ كامنٍ عن الشكوي»4؛ يعني صبر عبارت است از خودداري از شكايات با آنكه در باطن جزع است. پس اظهار نكردن جزع باطني و شكات ننمون از ناگواريهاـبنا به اين تعريفـ عبارت از صبر است. و قريب به اين معني، حكيم بزرگوار خواجه طوسي ـقدّس سّرهـ تعريف فرموده.5
پس صبر متقوّم به دو امر است: يكي آن كه از آن ناملايم كه بر او وارد ميشود كراهت داشته باشد در باطن. و ديگر آن كه خودداري كند از اظهار شكايت و جزع.
و شيخ عارف عبدالرّزاق كاشاني گفته: «مقصود از شكايت، شكايت به غير حق است. و امّا شكايت به خدا منافات با مقام صبر ندارد؛چنانچه ايّوب شكايت به خدا كرد آنجا كه گفت:«أنّي مسّني الشّيطان بنصب وعذاب». با اين وصف، خداوند درباره او فرمايد:«إنّا وجدناه صابرا نعم العبد إنّه أوّاب».» انتهي.6
و ببايد دانست كه صبر ـبه حسب اين مرتبه كه مذكور شدـ از مقامات متوسّطين است؛ زيرا مادامي كه نفس از وارداتِ از جانب حق تعالي كراهت دارد، و در كمون و بطونش از آنها جزع داشته باشد، مقام معارف و كمالاتش ناقص است.
و مقام ارفع از اين مقام، مرتبه? رضاي به قضا است كه در واردات بر نفس و بليّات و ناگوارها خشنودي كند و خوشوقت باشد، و از جان و دل آنچه از جانب محبوب برسد خريدار باشد.7
عارف معروف، كمال الدين عبدالرزاق كاشاني، در شرح منازل گويد:«مراد شيخ كه فرمايد صبر خودداري از شكايت است، شكايت به مخلوق است؛و الا شكايت به حق تعالي و اظهار جزع در درگاه قدس او با صبر منافات ندارد؛چنانچه حضرت ايوب عرض شكوي به حق نمود: «أني مسّني الشيطان بنصب وعذاب» با آنكه حق تعالي او را مدح فرمايد، بقوله: «أنّا وجدناه صابرا نعم العبد إنّه أوّاب». و حضرت يعقوب عرض ميكند:«إنّما أشكوا بثّي وحزني إلي اللّه» (يوسف، 12/86) با آنكه او از صابران بود. بلكه ترك شكايت به سوي حق، اظهار تجلّد و ظهور به دعوي است.» انتهي8
از سيره? انبياءعظام و حضرت ائمه? معصومين صلوات اللّه عليهم اجمعين، نيز چنان ظاهر ميشود كه با آنكه مقامات آنها بالاتر از صبر [و] رضا و تسليم بوده، معذلك هيچگاه از دعا و عجز و تضرع در درگاه معبود خودداري نميكردند، و عرض حاجات خود را به حضرت حق تعالي مينمودند. و اين مخالف با مقامات روحانيه نيست؛بلكه تذكر حق و انس و خلوت با محبوب و اظهار عبوديت و ذلت در پيشگاه عظمت كامل مطلق، غايت آمال عارفين و نتيجه? سلوك سالكين است.9
[انّذلك لحق تخاصم اهل النار] (ص، 38/75)
لازم است آگاه و هوشيار باشيد. خود را بازي ندهيد كه تكليف شرعي من چنين اقتضا ميكند، وظيفه? شرعي من چنين و چنان است. گاهي شيطان براي انسان تكاليف و وظايفي تعيين مينمايد؛گاهي هواها و خواستههاي نفساني به اسم وظيفه?شرعي انسان را به كارهايي واميدارد. اين وظيفه? شرعي نيست كه كسي نسبت به مسلماني اهانت كند؛از برادر ديني بدگويي نمايد. اين حب دنيا و حب نفس است؛ اين تلقينات شيطان است كه انسان را به اين روز سياه مينشاند؛اين تخاصم تخاصم اهل نار است:«انّ ذلك لحقّ تخاصم اهل النّار». در جهنم نزاع و خصومت وجود دارد؛ اهل جهنم نزاع و دعوا ميكنند، به هم پنجه ميزنند. اگر شما بر سر دنيا دعوا داريد، بدانيد كه براي خود جهنم تهيه مي كنيد و رو به جهنم ميرويد. امور اخروي دعوا ندارد. اهل آخرت با هم در صلح و صفا هستند؛قلبهايشان مملو از محبت خدا و بندگان خداست. محبت به خدا موجب محبت به كساني است كه به خدا ايمان دارند؛محبت بندگان خدا همان ظل محبت خداوند است؛سايه? محبت اللّه ميباشد.10
[قال يا ابليس ما منعك ان تسجد لما خلقت بيدي استكبرت أم كنت من العالين]
(ص، 38/75)
فالصفات المتقابلةموجودة في حضرتها بوجود واحد مقدس عن الكثرة العينية والعلمية، منزه عن التعين الخارجي والذهني. فهي في ظهورها بطون وفي بطونها ظهور، في رحمتها غضب وفي غضبها رحمة. فهي اللطيفة القاهرة الضارة النافعة.
وعن أمير المؤمنين، عليه الصلاةوالسلام:سبحان من اتسعت رحمته لأوليائه في شدة نقمته، واشتدّت نقمته لأعدائه في سعةرحمته.
فهو تعالي بحسب مقام الإلهية مستجمع للصفات المتقابلة، كالرحمةوالغضب، والبطون والظهور، والأولية والآخرية، والسخط والرضا. وخليفته لقربه اليه ودنوّه من عالم الوحدة والبساطةمخلوق بيديه اللطف والقهر. وهو مستجمع للصفات المتقابلة كحضرةالمستخلف عنه. ولهذا اعترض علي ابليس بقوله تعالي:«ما منعك أن تسجد لما خلقت بيديّ» اي:مع انّك مخلوق بيد واحدة.
فكل صفةمتعلقةباللطف فهي صفةالجمال، وكل ما يتعلق بالقهر فهو من صفةالجلال. فظهور العالم ونورانيته وبهائه من الجمال، وانقهاره تحت سطوع نوره وسلطةكبريائه من الجلال. وظهور الجلال بالجمال واختفاءالجمال بالجلال.11
[قال انا خير منه خلقتني من نار وخلقته من طين] (ص، 38/76)
سالك بايد متحقّق به مقام اسم اللّه شود در عبادت. و تحقّق به اين مقام، حقيقت عبوديّت، كه فنا در حضرت ربوبيّت است، ميباشد. و تا در حجاب انيّت و انانيّت است در لباس عبوديّت نيست، بلكه خودخواه و خودپرست است و معبود او هواهاي نفسانيّه?او است:«ارأيت من اتخذ الهه هواه». (فرقان، 43/25) ونظر او نظر ابليس لعين است كه در حجاب انانيّت، خود و آدم(ع) را ديد و خود را بر او تفضيل داد، «خلقتني من نار وخلقته من طين» گفت و از ساحت قدس مقرّبين درگاه مطرود شد.12
فانّ اوّل من وقف عند الظاهر وعمي قلبه عن حظ الباطن هو الشيطان اللعين، حيث نظر الي ظاهر آدم(ع) ، فاشتبه عليه الامر وقال: خلقتني من ناروخلقته من طين، وانا خير منه؛فإن النار خير من الطين.ولم يتفطن ان جهله بباطن آدم(ع) ، والنظر الي ظاهره فحسب بلا نظر الي مقام نورانيته وروحانيته خروج من مذهب البرهان، ويجعل قياسه مغالطيّاً عليلاً.13
فقال الجهل:يا ربّ! هذا خلق مثلي.
دعوي مماثلت جهل با عقل چون دعوي اشرفيت ابليس از آدم(ع) است كه گفت: «خلقتني من نار وخلقته من طين»، به واسطه احتجاب آن از مقام عقل و خودبيني و خودپرستي و خودخواهي او است و معلوم است حجابِ خودخواهي و خودبيني، از حجب غليظهاي است كه هر كس را كه مبتلاي به آن است از همه حقايق و درك تمام محسّنات و كمالات غير و مقبّحات و نقايص خود باز ميدارد. و اين حجاب ارث ابليس است، و در هر كس قوّت گيرد منسلك در ذريه? ابليس خواهد شد، گرچه به صورت و ولادت ملكيه، وليده و ذريّه آدم باشد؛ زيرا كه ميزان در عالم انسانيّت و ملكوت، كه شيئيّت اشيا به آن است، ولادت ملكوتيّه است.14
پس جهل كل، كه وهم كلّو ابليس اعظم است، گرچه از عالم غيب و داراي تجرّد برزخي و مقام مثالي است و داراي احاطه مثالي به مظاهر است و «يجري مجري الدّم من ابن آدم»15 درباره? او است، ولي بالّذات محتجب و بالفطرة مطرود و ملعون است و اگر سجده?چهار هزار ساله كند، همان سجده او را از ساحت قرب دور و از وصال محبوب مهجور نمايد؛ زيرا كه عبادت او عبادت هوا و از روي خودخواهي است و از اين جهت، نتيجه? آن همه عبادات ابليس خودبيني و عُجب شد، و آخر الأمر، در مقابل امر حق، «خلقتني من نار وخلقته من طين»گفت و از خودخواهي و خودبيني و خودفروشي خود، مطرود بارگاه قدس و مقام انس شد.16
?قال فبعزّتك لاغويّنهم اجمعين. الاّ عبادك منهم المخلصين? (ص، 38/82، 83)
سفر اگر در مراتب نفس شد و براي رسيدن به كمالات نفسانيّه، سفر الي اللّه نيست بلكه من النّفس الي النّفس است؛ ولي سالك را براي سفر الي اللّه اين سفر ناچار پيشآمد كند. و جز كمّل از اوليا(عليهمالسلام) نتواند كسي سفر ربّاني بيسفر نفساني كند؛فقط اين شأن براي كمّل است؛و شايد آيه?شريفه? «سلام? هي حتّي مطلع الفجر» (قدر، 97/5) اشاره به اين سلامت از تصرّفات شيطاني و نفساني باشد در جميع مراتب سير در ليالي مظلمه? طبيعت، كه براي كمّل ليلةالقدر است تا طلوع فجر يوم القيمة، كه براي كمّل رؤيت جمال احديّت است. و امّا غير آنها، در جميع مراتب سير به سلامت نيستند، بلكه در اوايل امر هيچ سالكي از تصرّفات شيطانيّه خارج نيست.
پس، معلوم شد كه اين مرتبه? از اخلاص ـكه سلامت از اوّل مرتبه سير الي اللّه تا آخر مراتب آن كه حصول موت حقيقي است بلكه تا پس از حيات ثانوي حقّاني كه صحو بعد المحو استـ براي اهل السّلوك و متعارف از اصحاب معرفت و رياضت دست ندهد. و علامت اين نحو از خلوص آن است كه غوايت شيطان را در آنها راهي نيست و طمع شيطان از آنها يكسره بريده است؛ چنانچه در آيه?شريفه فرمايد از قول آن پليد:«فبعزّتك لاغوينّهم اجمعين. الاّ عبادك منهم المخلصين». و در اينجا اخلاص به عين عبد نسبت داده شده نه به فعل عبد؛ و اين مقامي است بالاتر از اخلاص در عمل. و شايد حديث معروف نبوي كه ميفرمايد:من اخلص للّه اربعين صباحاًجرت ينابيع الحكمة من قلبه علي لسانه.17 مراد جميع مراتب اخلاص باشد؛يعني، اخلاص عملي و صفتي و ذاتي. و شايد هم ظهور در اخلاص ذاتي داشته باشد كه مراتب اخلاص ديگر از لوازم او است.18
يكي از مهمّات آداب استعاذه، «خلوص» است؛چنانچه خداي تعالي از شيطان نقل فرمايد كه گفت:«فبعزّتك لاغوينّهم اجمعين. الاّعبادك منهم المخلصين». و اين «اخلاص»، به حسب آنچه از كريمه?شريفه ظاهر شود، بالاتر از اخلاص عملي است، چه عمل جوانحي يا جوارحي؛زيرا كه به صيغه? مفعول است؛و اگر منظور اخلاص اعمالي بود، به صيغه? فاعل تعبير ميشد. پس، مقصود از اين اخلاص، خالص شدن هويت انسانية به جميع شئون غيبيّه و ظاهريّه است كه اخلاص عملي از رشحات آن است. گرچه در ابتداءسلوك براي عامّه اين حقيقت و لطيفه? الهيّه حاصل نشود مگر به شدّت رياضات عمليّه، و خصوصاًقلبيّه كه اصل آن است؛چنانچه اشاره به آن است در حديث مشهور كه ميفرمايد: من اخلص للّه اربعين صباحاً جرت ينابيع الحكمةمن قلبه علي لسانه.19 كسي كه چهل صباح ـبه مقدار تخمير طينت آدم كه چهل صباح بوده و رابطه? اين دو به هم پيش اهل معرفت و اصحاب قلوب معلوم استـ خود را براي خدا خالص كند و عملهاي قلبي و قالبيش را خالص براي حق كند، قلبش الهي شود؛و قلب الهي جز چشمههاي حكمت نزايد؛پس زبانش نيز، كه بزرگتر ترجمان قلب است، ناطق به حكمت شود. پس، در اوّل امر اخلاص عمل باعث خلوص قلب شود؛ و چون قلب خالص شد، انوار جلال و جمال، كه به تخمير الهي در طينت آدمي وديعه بود، در مرآت قلب ظاهر شود و جلوه كند و از باطن قلب به ظاهر ملك بدن سرايت كند.
بالجمله، آن خلوص كه موجب خروج از تحت سلطنت شيطانيّه است، خالص شدن هويّت روح و باطن قلب است براي خداي تعالي. و اشاره به اين مرتبه از خلوص است كلام حضرت امير المؤمنين در مناجات شعبانيّه: الهي هب لي كمال الانقطاع اليك.20 و چون قلب به اين مرتبه از اخلاص رسد و از ما سوي به كلي منقطع شود و در مملكت وجود او به جز حق راه نداشته باشد، شيطان را ـكه از غير راه حق بر انسان راه يابد ـ بر او راه نباشد؛و حق تعالي او را به پناه خود بپذيرد و در حصن حصين الوهيّت واقع شود.21
اي مشرك مدّعي توحيد و اي ابليس در صورت آدمزاده، تو اين ارث را از شيطان لعين بردي كه خود را متصرّف ميبيند و فرياد لاغوينّهم ميزند. آن بدبخت و شقّي در حجابهاي شرك و خود بيني است؛و آنان كه عالم و خود را مستقل دانند نه مستظلّ و متصرّف دانند نه مملوك، از شيطنت ابليس ارث بردهاند.22
پيمبران مبعوث شدند تا رشد معنوي به بشر دهند و آنان را از حجابها برهانند. افسوس كه شيطان قسم خورده به دست اذناب خود نگذاشت آنچه آنان ميخواهند تحقق يابد،«فبعزتك لاغوينهم اجمعين». ما همه خوابيم و گرفتار حجابها؛«الناس نيام واذا ماتوا انتبهوا».23 گويي جهنم محيط به ماست و خدر طبيعت مانع از شهود و احساس است. «وان جهنم لمحيطةبالكافرين» (توبه، 9/49)24
اگر ما بنده? مخلص خداييم، چرا شيطان در ما اين قدر تصرف دارد؟ با آنكه او با خداي خود عهد كرده است كه به «عباداللّه المخلصين»25 كار نداشته باشد و دست به ساحت قدس آنها دراز نكند. به قول شيخ بزرگوار ما26 _دام ظلّه_ شيطان، سگ درگاه خداست: اگر كسي با خدا آشنا باشد، به او عو عو نكند و او را اذيت نكند. سگ درِخانه آشنايان، صاحبخانه را دنبال نكند. شيطان نميگذارد كسي كه آشنايي با صاحبخانه ندارد وارد خانه شود. پس، اگر ديدي شيطان با تو سر و كار دارد، بدان كارهايت از روي اخلاص نيست و براي حق تعالي نيست.27
[الا للّه الدّين الخالص] (زمر، 39/3)
يكي از مهمّات آداب نيّت، كه از مهمّات جميع عبادات است و از دستورات كليّه شامله است، «اخلاص» است. و حقيقت آن، تصفيه نمودن عمل است از شائبه? غير خدا، و صافي نمودن سرّ است از رؤيت غير حق تعالي در جميع اعمال صوريّه و لُبّّيّه و ظاهريّه و باطنيّه. و كمال آن، ترك غير است مطلقاًو پا نهادن بر انّيّت و انانيّت و غير و غيريّت است يكسره. قال تعالي: «الا للّه الدّين الخالص». (خداي تعالي اختيار فرموده براي خويش دين خالص را.)و اگر يكي از حظوظ نفسانيّه و شيطانيّه در دين باشد، خالص نخواهد بود؛ و آنچه خالص نيست، حق تعالي اختيار نفرموده؛و آنچه شائبه? غيريّت و نفسانيّت دارد از حدود دين حق خارج است.28
خلوص مطلق از اعلي مدارج اولياي كمّل است، زيرا كه اخلاص عبارت از تصفيه?عمل از مطلقِشوبِ غير حقّ است.
و آن در عبادت عامّه، تصفيه از شرك جليّ و خفيّ است، از قبيل ريا و عجب و افتخار:«الا للّه الدّين الخالص».
و در عبادت خواصّ، تصفيه? آن است از شوب طمع و خوف كه در مسلك آنها شرك است.
و در عبادت اصحاب قلوب، عبارت است از تصفيه? از شوب انانيّت و انّيّت، كه در مسلك اهل معرفت شرك اعظم و كفر اكبر است:«مادر بتها بت نفس شما است».29
و در عبادت كمّل، عبارت است از تصفيه? آن از شوب رؤيت عبوديّت و عبادت، بلكه رؤيت كون؛چنانچه امام(ع) فرمود:«قلب سليم آن است كه ملاقات كند حقّ را و در آن احدي سواي حقّ نباشد.»30
پس، وقتي سالك الي اللّه قدم بر فرق حظوظ خود بلكه خود و عالم نهاد و خود را يكسره خالص كرد از رؤيت غير و غيريّت و در قلب او جز حقّ جايگزين نشد و بيتاللّه را از بتها به دست ولايت خالي كرد و از تصرّف شيطان تهي نمود، دين او و عمل او، و باطن و ظاهر او براي حقّ خالص شود. و حقّ تعالي چنين ديني را براي خود اختيار فرموده:وكل قلب فيه شك او شرك فهو ساقط.31
پس، وقتي كه ساقط شد از بنده حظوظ او از خاك تا عرش، راه دين را سلوك كرده. و آن طريق بندگي و عبوديتي است كه خالص باشد از ديدن حوادث به واسطه?شهود روح جمال پروردگار را. و اين است ديني كه حق تعالي اختيار فرموده است براي خود و از غير حق تخليص فرمود آن را و فرمود:«الا للّه الدّين الخالص». و دين خالص نورِقِدَم است پس از متلاشي شدن حدوث، در بيابانِنور عظمت و وحدانيت. گويي خداي تعالي دعوت فرموده بندگان خود را بر سبيل تنبيه و اشاره به سوي تخليص نمودن سرّ خود را از اغيار در اقبال آنها به سوي او.
و از شيخ محقق، محيي الدين عربي، نقل است كه گفته است:ألا للّه الدّين الخالص عن شوب الغيريّه والأنانيّة؛ لأنّك لفنائك فيه بالكليّةفلا ذات لك ولاصفةولافعل ولادين وإلاّ لما خلص الدّين بالحقيقة فلا يكون للّه.
تا رسوم عبوديّت و غيريّت و انانيّت باقي است و عابد و معبود و عبادت و اخلاص و دين در كار است، شوب به غيريّت و انانيّت است. و اين شرك است پيش ارباب معارف. عبادت اهل خلوص نقشه? تجليات محبوب است؛و در قلب آنها جز ذات حقِواحد راه ندارد. و با آنكه افق امكان، به وجود متصل و تدلّي ذاتي و دنوّ مطلق حقيقي براي آنها پيدا شده و رسوم غيريت به كلي مرتفع شده، با اين وصف، به تمام وظايف عبوديت اقدام و قيام مينمايند. و عبوديت آنها بالرويّه و بالتفكر نيست، بلكه عبوديت بالتّجلي است؛چنانچه اشاره? به اين معني دارد نماز شب معراج رسولاللّه(ص). 32
درجه? دوم، خوف خاصّه است و آن خوفِ از عتاب است. اينان خائف از آن هستند كه مبادا از ساحت مقدّس مولا دور شوند، و مورد عتاب و بيلطفي واقع شوند. اينان، از توجه به لذّات حيواني و شهوات طبيعي دور شدند، ولي لذّات معنويّه در ذائقه?روح آنان هست، و قرب منزلت و مقام را طالبند؛و تا اين طلب براي خود هست، از رنگ نفسانيّت و صبغه?شيطاني، خالص و خالي نيست؛و عبادات و طاعات اگر بدين مقصد و مقصود پيدا شد، دين اللّه كه خالص از شوائب بايد باشد، نيست «ألا للّه الدّين الخالص».33
[قل يا عباد الذين امنوا اتقوا ربكم للذين احسنوا في هذه الدنيا حسنةوارض الله واسعه انما يوفي الصابرون اجرهم بغير حساب] (زمر، 39/10)
در كافي شريف، سند به حضرت صادق ـ سلام اللّه عليه ـ رساند كه فرمود:«چون روز قيامت شود، يك دسته[اي] از مردم برخيزند و بيايند به درِ بهشت. به آنها گفته شود كه:شما چه اشخاصي هستيد؟ميگويند:ما اهل صبر هستيم. گفته شود:شما ها بر چه چيز صبر كرديد؟ ميگويند:ما بر طاعت خدا صبر كرديم، و از معصيت خدا صبر كرديم. پس خداي عزّ وجلّ فرمايد: راست گفتند، داخل بهشت شويد. و اين است مفاد قول خداي تعالي: «إنّما يوفي الصّابرون أجرهم بغير حساب»34
و هم از حضرت اميرالمؤمنين ـعليه الصلاةوالسلامـ حديث كند كه فرمود: «صبر، دو صبر است:يكي صبر به مصيبت است، و آن خوب و جميل است. و بهتر از آن، صبر نزد آن چيزي است كه خداي تعالي حرام فرموده بر تو».35
و از حضرت باقر(ع) منقول است36 كه:«چون پدرم عليّ بن الحسين(ع) را وفات رسيد، مرا به سينه? خود چسبانيد و فرمود:اي پسرك من!وصيت ميكنم ترا به چيزي كه پدرم مرا وصيت كرد در وقتي كه وفات او رسيد، و به آن چيزي كه گفت پدرش او را وصيت كرده:اي پسرك من! صبر كن بر حقّ گرچه تلخ باشد.»34
[افمن شرح الله صدره للاسلام فهو علي نور من ربّه فويل للقاسية قلوبهم من ذكر الله اولئك في ضلال مبين. اللّه نزّل احسن الحديث كتابا متشابها مثاني تقشعرّ منه جلود الذّين يخشون ربهم ثم تلين جلودهم وقلوبهم الي ذكر الله ذلك هدي الله يهدي به من يشاءومن يضلل الله فما له من هاد] (زمر، 39/22،23)
آيه شريفه [22] از سوره? زمر فرمايد:
«افمن شرح الله صدره للاسلام فهو علي نور من ربّه فويل للقاسية قلوبهم من ذكر الله اولئك في ضلال مبين»
در اين جا، مقابل شرح صدر كه ملزوم قبول حق است، قساوت قلب را كه ملزوم عدم قبول حق است، قرار داده. و پس از اين آيه، لينت و رقّت قلب را كه مقابل حقيقي قساوت است، مذكور داشته، چنانچه فرمايد (دنباله? اين آيه):
«اللّه نزّل احسن الحديث كتابا متشابها مثاني تقشعرّ منه جلود الذّين يخشون ربهم ثم تلين جلودهم وقلوبهم الي ذكر الله…» الخ.
و بايد دانست كه ميان قساوت و غضب فرق بيّن است؛زيرا كه قساوت اين بود كه ذكر شد. و اما غضب، پس آن يك حركت و حالت نفسانيّه ايست كه به واسطه? آن جوشش و غليان در خون قلب حادث شود، براي انتقام. پس وقتي اين حركت سخت شود، آتش غضب را فروزان كند، و پر شود شريانها و دماغ از يك دود تاريك مضطربي كه به واسطه آن عقل منحرف شود، و از ادراك و رويّه باز ماند، و موعظه و نصيحت در اين حال، فايده به حال صاحب آن نكند، بلكه شعله? آتش غضب را فروزانتر كند.38
[الله يتوفي الانفس حين موتها والّتي لم تمت في منامها فيمسك التي قضي عليها الموت ويرسل الاخري الي اجل مسمّي انّ في ذلك لايات لقوم يتفكّرون] (زمر، 39/42)
با آنكه زنده بودن روح پس از مردن از امور مسلّمه پيش جميع دينداران و عقلا و فلاسفه بلكه تناسخيه است لكن ما در اينجا گواهيهايي از قرآن خدا براي روشن كردن اين مقصود ميآوريم تا جاي شبهه براي كسي باقي نماند.
سوره? زمر (آيه?42) «الله يتوفي الانفس حين موتها والتي لم تمت في منامها فيمسك التي قضي عليها الموت ويرسل الاخري الي اجل مسمّي انّ في ذلك لايات لقوم يتفكّرون»
خدا است آنكه روحها را وقت مردن و خواب رفتن ميگيرد پس نگاه ميدارد روح آنانكه بر آنها مردن تقدير شده و ميفرستد روحهاي ديگر را تا زمان مردن آنها معلوم شد. روح تمام مردگان را خدا در عالمي كه مخصوص به آنها است نگاه ميدارد. 39
قول خداي تعالي كه ميفرمايد: «الله يتوفي الانفس حين موتها»، با آنكه ملك الموت موكّل بر توفّي نفوس است. اللّه تعالي هو الهادي والمضل:«يضلّ من يشاءويهدي من يشاء.» (فاطر، 35/8) با آنكه جبرئيل هادي است و رسول اكرم(ص)، هادي است:«إنما أنت منذر ولكلّقوم هاد».(رعد، 13/7) و شيطان مضل است. و همين طور نفحه?الهيه از صور حضرت اسرافيل به عين نفحه? اسرافيليه ميدمد.40
[قل يا عبادي الذين اسرفوا علي انفسهم لاتقنطوا من رحمةاللّه انّ اللّه يغفر الذنوب جميعا انه هو الغفور الرحيم] (زمر، 39/53)
ومن ذلك ما رواه بإسناده عن محمد بن الريّان بن الصّلت، رفعه عن أبي عبداللّه(ع)، قال كان امير المؤمنين(ع)، كثيرا ما يقول في خطبته:يا أيها النّاس، دينكم دينكم! فإنّ السّيّئة فيه خير من الحسنةفي غيره؛والسّيّئة فيه تغفر، والحسنة في غيره لاتقبل.41
ميفرمود حضرت امير المؤمنين(ع) در خطبه، بسياري از اوقات: اي مردم، حفظ كنيد دين خود را و دست از آن برنداريد؛زيرا كه گناه در آن بهتر از حسنه در غير آن است؛و گناه در آن آمرزيده شود، و در غير آن عبادات وحسنات قبول نگردد.
و اين حديث شريف و امثال آن كه در مقام ترغيب به ملازمت ديانت حقه است دلالت بر آن دارد كه سيّئات مؤمنين و صاحبان دين حق بالاخره آمرزيده شود؛چنانچه خداوند فرمايد:«إنّ اللّه يغفر الذّنوب جميعا.» و از اين [جهت]، سيّئات آنها را توان گفت كه بهتر از حسنات ديگران است كه هيچ وقت قبول نشود؛بلكه شايد حسناتي كه شرايط قبول، مثل ايمان و ولايت، در آن نباشد خود داراي ظلمتي باشد كه از سيّئات مؤمنين، كه به واسطه? نور ايمان در خوف و رجا هستند، ظلمت و كدورتش بيشتر باشد. بالجمله، اين حديث دلالت ندارد بر آنكه اهل ايمان بر سيّئات خود مأخوذ نيستند؛چنانچه ظاهر است.42
حسن ظن خود را به حق كامل كن و اعتماد به فضل او نما، «إنّ اللّه يغفر الذنوب جميعا» خداي تعالي جميع گناهان را بيامرزد و همه را در بحر عطا و رحمت خود مستغرق نمايد. تخلف در «وعده?» حق محال است، گرچه تخلف در «وعيد» ممكن است و چه بسا بسيار واقع شود. پس دل خوش دار به رحمت كامل او كه اگر رحمت حق شامل حالت نبود مخلوق نبودي. هر مخلوقي مرحوم است: وسعت رحمته كلّ شيء.43
فردا نامه سياهم بر من عرضه ميشود و محاسبه عمر تباه شدهام را از خودم ميخواهند و جوابي ندارم جز اميد به رحمت آن كه وسعت رحمته كلّ شيء، «ولاتقنطوا من رحمةاللّه انّ اللّه يغفر الذنوب جميعا» را بر رحمةللعالمين نازل فرموده است. گيرم مشمول اين نحو آيات كريمه شوم لكن عروج به حريم كبريا و صعود به جوار دوست و ورود به ضيافت اللّه كه بايد با قدم خود به آن رسيد چه ميشود.44
سوره? زمر (آيه?53) «قل يا عبادي الّذين اسرفوا علي انفسهم لاتقنطوا من رحمة اللّه انّ اللّه يغفر الذّنوب جميعا انّه هو الغفور الرّحيم»
يعني بگو اي بندگان من كه زيادروي كرديد در گناهان و به خود زيان زديد مأيوس نشويد از رحمت خدا زيرا خدا ميآمرزد همه?گناهان را همانا او آمرزنده? مهربانست.45
[ان تقول نفس يا حسرتي علي ما فرطت في جنب الله وان كنت لمن الساخرين]
(زمر، 39/56)
قدري تفكر در قرآن كن، ببين چه عذابي را وعده كرده كه اهل جهنم از مالك ميخواهند كه آنها را بكشد؛هيهات!كه مرگ در كار نيست. ببين خداي تعالي ميفرمايد:«يا حسرتي علي ما فرّطت في جنب اللّه.»آيا اين چه حسرتي است؟كه خداي تعالي با آن عظمت با اين تعبير ذكر ميفرمايد.46
آن روز آيا جز حسرت و ندامت و بيچارگي و بدبختي و خجلت و شرمساري چيزي نصيب ما ميشود؟حسرت و ندامتي كه در اين عالم شبيه ندارد؛خجلت و شرمساري كه نظيرش را تصوّر نميتوانيم كرد. حسرتهاي اين عالم هر چه باشد مشوب به هزار طور اميدها است، و شرمساريهاي اينجا سريع الزّوال است، به خلاف آنجا كه روز بُروز حسرت و ندامت است؛چنانچه حق فرمايد:«وانذرهم يوم الحسرةاذ قضي الامر.» (مريم، 19/39) امر گذشته را نتوان جبران نمود و عمر تلف شده را نتوان برگرداند: «يا حسرتي علي ما فرّطت في جنب اللّه»47
[ونفخ في الصور فصعق من في السموات ومن في الارض الاّ من شاءاللّه ثم نفخ فيه اخري فاذا هم قيام ينظرون] (زمر، 39/68)
در سلوك عرفاني، اوّل اسماءظاهره تجلي كند؛پس از آن، اسماءباطنه، چون سير سالك من الكثرة الي الوحدة ميباشد؛ تا منتهي ميشود به اسماءباطنه? محضه كه اسم «مالك» از آنها است. پس، در تجلّي به مالكيّت، كثرات عالم غيب و شهادت مضمحل شود و فناي كلّي و حضور مطلق دست دهد. و چون از حجب كثرت به ظهور وحدت و سلطنت الهيّه تخلّص يافت و به مشاهده? حضوريّه نايل گرديد، مخاطبه? حضوريه كند و «اياك نعبد» (فاتحه، 1/5) گويد.
پس تمام دايره?سير سايرين نيز در سوره? شريفه مذكور است:از آخرين حجب عالم طبيعت تا رفع جميع حجب ظلمانيّه و نورانيّه و دست دادن حضور مطلق. و اين حضور، قيامت كبراي سالك و قيام ساعت او است. و شايد در آيه? شريفه? «فصعق من في السموات ومن الارض الاّ من شاءاللّه» مقصود از «مستثني» اين نوع از اهل سلوك باشد كه براي آنها قبل از نفخ صور كلّي، صعق و محو حاصل شده. و شايد يكي از محتملات فرمايش رسول خدا كه فرمودند:انا والسّاعة كهاتين48 ـوجمع فرمودند بين دو سبّابه? شريفه? خودـ همين معني باشد.49
[واشرقت الارض بنور ربّها ووضع الكتاب وجيء بالنّبييّن والشهداء وقضي بينهم بالحق وهم لايظلمون] (زمر، 39/69)
سالك الي اللّه را لازم است كه اوصاف خبيثه و اخلاق سيّئه?خود را تبديل به اوصاف كامله و فاني در بحر متلاطم بيپايان اوصاف كماليّه? حق، و ارض مظلمه?طبيعيه?شيطانيّه را تبديل به ارض بيضاء مشرقه نمايد، «واشرقت الارض بنور ربّها» را در خود دريابد، و مقام اسماءجمال و جلال ذات مقدّس را در مملكت وجود خود متحقّق نمايد؛و در اين مقام در ستر جمال و جلال واقع شود و تخلّق به اخلاق اللّه پيدا كند و مقابح تعيّنات نفسيّه و ظلمات وهميّه به كلي مستور گردد. و اگر بدين مقام متحقّق شد، مورد عنايات خاصّه حق -جلّ جلاله - واقع گردد و بالطف خفيّخاص خود از او دستگيري فرمايد و در تحت پرده?كبرياي خود او را به طوري مستور گرداند كه جز خودش او را كسي نشناسد و او نيز جز حق كسي را نشناسد:انّ اوليائي تحت قبابي لايعرفهم غيري.50 و در كتاب مقدّس الهي براي اهلش اشارات بسيار در اين خصوص دارد؛چنانچه فرمايد:«اللّه وليّ الّذين آمنوا يخرجهم من الظّلمات الي النّور». (بقره، 2/257) اهل معرفت و اصحاب سابقه? حسني ميدانند كه جميع تعيّنات خلقيّه و كثرات عينيّه ظلمات و نور مطلق حاصل نشود مگر به اسقاط اضافات و شكستن تعيّنها كه بتهاي طريق سالك است. و چون ظلمات كثرات فعليّه و وصفيّه مضمحل و منطمس در عين جمع شد، ستر جميع عورات گرديده و حضور مطلق و وصول تامّتحقّق يافته؛و مصلّي در اين مقام چنانچه مستور به حق است، مصلّي به صلوة حق است. و شايد صلوةمعراج ختم رسل(ص) بدين طريق بوده در بعض مقامات و مدارج. واللّه العالم.51
و شايد امر حق تعالي و عزّوجلّ به عدم التفات به يسار اشاره به عدم توجّه به جنبه?«يلي الخلقي» و جهات باطله? مظلمه? اشياء باشد؛و بايد سالك توجه تامّ به جهات يُمناي اشياءكه جهات نوريّه ربيّه است داشته باشد «و اشرقت الارض بنور ربّها».52
اي عزيز، اكنون كه فرصت است و سرمايه عمر عزيز در دست است و طريق سلوك الي اللّه مفتوح است و درهاي رحمت حق باز است و سلامتي و قوت اعضاو قوا برقرار است و دار الزّرع عالم ملك بر پا است، همتي كن و قدر اين نعم الهيّه را بفهم و از آنها استفاده نما و كمالات روحانيّه و سعادات ازليّه? ابديّه را تحصيل كن، و از اين همه معارف كه قرآن شريف آسماني و اهل بيت عصمت(عليهمالسلام) در بسيط ارض طبيعت مظلمه بسط دادند و عالم را به انوار ساطعه?الهيه روشن فرمودند تو نيز بهرهاي بردار، و ارض طبيعت مظلمه? خود را به نور الهي روشن كن و چشم و گوش و لسان و ديگر قواي ظاهره و باطنه را به نور حق تعالي منوّر كن و تبديل اين ارض ظلماني را به ارض نوراني بلكه آسمان عقلاني كن:«يوم تبدّل الارض غير الارض» (ابراهيم،14/48) «واشرقت الارض بنور ربّها». در آن روز اگر ارض تو غير ارض نشده باشد و به نور رب نوراني نگرديده باشد، ظلمتها و سختيها و وحشتها و فشارها و ذلّتها و عذابها داري.
اكنوي قواي ظاهره و باطنه?ما مظلمه به ظلمتهاي شيطاني است؛و از آن ترسم كه اگر با اين حال باقي بمانيم، كم كم ارض هيولاني داراي نور فطرت، متبدّل شود به ارض سجّيني مظلمه? خالي از نور فطرت و محجوب از همه? احكام فطرت اللّهي. و اين شقاوتي است كه سعادت در دنبالش نيست و ظلمتي است كه نورانيّت در عقب ندارد و وحشتي است كه روي اطمينان نبيند و عذابي است كه راحت در پي آن نيايد.53
فانّ الاوّل جل مجده، لمّا اراد أن يظهر في الأكوان، لرؤيةنفسه وكمالات ذاته في مرآةكاملةجامعة، تجلّي باسمه الاعظم الأتمّ الّذي له مقام أحديّة الجمع. فأشرقت من ذلك التجلّي، سموات الأرواح واراضي الأشباح. فكلّ المراتب الوجوديةوالحقائق النزوليّة والصعوديّة من تعيّن تجليّة الذاتي الحاصل بالإسم الأعظم. فمقام الخلافة مقام استجماع كلّ الحقائق الإلهيّة والأسماءالمكونةالمخزونة. فحيث لا حجاب في الوجود من ناحية الربّالودود، فإنّ الحجاب من التعيّنات والحدود، وإذ لاتعيّن من ناحيةعالم القدس، فلا حجاب، فكان ذاته بذاته ظهرت في الأشياء، وعلي حدّ إطلاقه أشرقت الأرض والسماء: «وأشرقت الأرض بنور ربّها.» الّذي هو الحقيقة الإطلاقيّة الجامعةلكلّ الحقائق والتعيّنات المشهودةوالمعلومةفي العالمين، من ناحيةعالم الكثرةوالجنبةالخلقيّة: «وما أصابك من سيّئةفمن نفسك.» (نساء، 4/79) فمن عرف حقيقةاستهلاك الوجود المنبسط والاحاطةالقيّوميّة للذات الواجبةوعدم النسبة، أيّةنسبة، بينها وبين الخلق وتنزّهها عن كلّ التعيّنات، يمكن له معرفةهذا الظهور الذاتي والتجلّي الأسمائي والصفاتي. فمع كون التجلّي بالأسماءوفي هياكل الممكنات، كان التجلّي ذاتياً؛بلا ملابسةبأقذار التعيّنات الخلقيّةومناسبةلسكّان عالم من العوالم.54
آيه? شريفه?:«ومن يخرج من بيته مهاجراًإلي اللّه ورسوله ثم يدركه الموت فقد وقع أجره علي اللّه» (نساء، 4/100)، و همين طور آيه? شريفه?: «أللّه وليّالّذين آمنوا يخرجهم من الظّلمات الي النّور» (بقره، 2/257)
آري كسي كه متولي و متصرّف باطن و ظاهر او حق تعالي باشد، و در مملكت وجودش جز حق تعالي تصرف نكند، ارض ظلماني او مبدّل به نور الهي شود: «وأشرقت الأرض بنور ربّها» و از تمام انواع ظلمتها و كدورتها خلاصي يابد، و به نور مطلق كه مساوق وحدت مطلقه است رسد. و از اين جهت، شايد نور را مفرد و ظلمات را به صيغه جمع ذكر فرموده.
و اگر مرآت مصفّاي نفس را مواجه با عالم كدورت و ظلمت و دار طبيعت ـكه اسفل سافلين استـ كند به واسطه مخالف بودن آن با جوهر ذات او كه از عالم نور است، كم كم كدورت طبيعت در او اثر كند، و او را ظلماني و كدر كند، و غبار و زنگار طبيعت، وجه مرآت ذات او را فرا گيرد. پس، از فهم روحانيات كور شود و از ادراك معارف الهيّه و فهم آيات ربّانيّه محروم و محجوب شود. و كم كم اين احتجاب و حمق روزافزون گردد تا آن كه نفس، سِجّيني و از جنس سِجّين گردد.55
1. بحار الانوار،17/89،90، تاريخ نبينا، باب15، ح20؛ عيون اخبار الرضا، 1/202، باب15، ح1.
2. امام خميني(ره)، شرح چهل حديث يا اربعين حديث/340، 341.
3. همان/170.
4. عبدالرزاق كاشاني، شرح منازل السائرين/195، 196.
5. محقق طوسي، اوصاف الاشراف/59، باب الصبر.
6. شرح منازل السائرين/195، 196.
7. امام خميني(ره)، شرح حديث جنود عقل و جهل/409، 410.
8. شرح منازل السائرين/85، باب الصبر.
9. شرح چهل حديث يا اربعين حديث/261.
10. امام خميني(ره)، جهاد اكبر/31، 32.
11. امام خميني(ره)، شرح دعاي سحر/26، 27.
12. امام خميني(ره)، سرّ الصلوة/88، 89.
13. شرح دعاي سحر/60.
14. شرح حديث جنود عقل و جهل/65، 66.
15. بدرستيكه شيطان مانند خون در رگهاي فرزند آدم جاري ميشود، عوالي الئلالي، 2/113، ح175.
16. شرح حديث جنود عقل و جهل/49، 50.
17. بحار الانوار، 67/242، كتاب الايمان والكفر، باب الاخلاص، ح10.
18. امام خميني(ره)، آداب الصلوة/ 162، 163.
19. بحار الانوار، 67/242، كتاب الايمان والكفر، باب الاخلاص، ح10.
20. مناجات شعبانيه.
21.آداب الصلوة/221، 222.
22. همان/172.
23. بحار الانوار، 4/43، كتاب التوحيد، باب5، ح18.
24. امام خميني(ره)، صحيفه نور، 22/82.
25. اقتباس از آيه?83، سوره? ص.
26. مراد مرحوم آيت الله شاهآبادي(ره) است.
27. شرح چهل حديث يا اربعين حديث/52.
28. آداب الصلوة/160، 161.
29. مادر بتها بت نفس شماست زانكه آن بت مار و اين بت اژدهاست مثنوي، دفتر اول/22.
30. اصول كافي، 3/26، كتاب الايمان والكفر، باب الاخلاص، ح5.
31. سرّ الصلوة/75، 76.
32. شرح چهل حديث يا اربعين حديث/328، 329.
33. شرح حديث جنود عقل و جهل/327.
34. اصول كافي، 2/60، 61، باب الطاعةوالتقوي، ح4.
35. همان/74، ح11.
36. همان، ح13.
37. شرح حديث جنود عقل و جهل/421، 422.
38. همان/238.
39. امام خميني (ره)، كشف الاسرار/38.
40. شرح چهل حديث يا اربعين حديث/586.
41. اصول كافي، 2/464، كتاب الايمان و الكفر، باب ان الايمان لايضر معه السيئة، ح6.
42. شرح چهل حديث يا اربعين حديث/573.
43. همان/227.
44. امام خميني (ره)، باده عشق/9.
45. كشف الاسرار/82، 83.
46. شرح چهل حديث يا اربعين حديث/22.
47. آداب الصلوة/34.
48. الاشعثيات/212، باب ما يوجب الصبر؛ بحار الانوار، 2/39، كتاب العلم، ح72.
49. آداب الصلوة/274، 275.
50. احياءعلوم الدين، 4/256. حديث قدسي است و در ضبط آن قبابي و قبايي هر دو وارد شده است.
51. آداب الصلوة/97، 98.
52. سر الصلوة/109.
53. آداب الصلوة/152، 153.
54. امام خميني (ره)، مصباح الهدايه/51.
55. شرح حديث جنود عقل و جهل/270، 271.